من آن نيم که مرا بي‌تو جان تواند بود

شاعر : انوري

دل زمانه و برگ جهان تواند بودمن آن نيم که مرا بي‌تو جان تواند بود
قضاي بد ز همه کس نهان تواند بردنهان شد از من بيچاره راز محنت تو
در اين چنين سر و توشم توان تواند بودخوش آنکه گويي چوني همي تواني نه
که حال من ز غمت بر چه‌سان تواند بوداگر ز حال منت نيست هيچ‌گونه خبر
به طعنه گويي کار فلان تواند بودچرا اگر به همه عمر ناله‌اي شنوي
برات عهد و وفا ناروان تواند بودجفا مکن چه کني بس که در ممالک حسن
همه صداي خم آسمان تواند بوددر اين زمانه هر آوازه کز وفا فکنند
در اين جهان چو نيابي در آن تواند بوداگر ز عهد و وفا هيچ ممکنست نشان